Wednesday, June 28, 2006

Analysis =
a way to put things in Long Term Use.

Question:
When one should say he has Read and Understood a book?

I have no Short Term memory. All I have is Long Term Memory. This defines the concept of being a Sohale :(

Sunday, September 18, 2005

نه ترجیح میدهم ننویسم.

حالا کمی گرایش روانشناسی

Tuesday, February 08, 2005

در حاشیه: (پرسید:) اگر کسی در حال , آینده ی ما را ببیند چه؟

خوب اگه از همون فکره بپرسی، حتما میگه:
دقیقا منظور من و نکته همین بود. یعنی می خواستم بگم اگر آینده ما بر خودمان معلوم شود هم همین طور است - اختیار همچنان وجود دارد.

اه؟ اشتباه شد؟ آره! راست میگویی، تناقض است!

یک تناقض دیگر هم بود: که باعث می شد که تعریف اختیار را این ندانم:
یک بار فکر می کردم اختیار، صرفا یک عدم اطلاع ما از آینده است. عدم اطلاع، یک نامعلومی و یک هیچکس نمیداند است که باعث اختیار می شود.

اما آن فکر گفت که گذشتگان اینطور نبودند:
چون کسی هست (آیندگان)، که سرنوشت ما را میداند(خواهند دانست). اما با این حال اختیار داریم.

اما توجه کنید که داننده آینده، ما نیستیم، بلکه (فرض کنید) خدا است.

و اگر خودمان بر آینده خودمان واقف شویم، ناگهان ههه چیز به هم می ریزد...

پس اختیار ما به خاطر این است که "ما" نمی دانیم - یعنی شخصی که دارای نادانی است اهمیت دارد.
اگر کسی دیگر بداند (که با ما راه ارتباطی نداشته باشد)، اختیار نقض نمی شود.
پس مساله اختیار به ارتباط با یک داننده مربوط شد. حیف که آدرس emailآیندگان را نداریم تا آینده مان را از آیندگان بپرسیم.
حیف که راهی نیست که به آن سهیل گذشته بگویم غصه نخور! (یا سهیل آینده به من بگوید آدم شو!)

آن فکر در ادامه افزوده بود: شاید هم خدا برای ما همانگونه وجود دارد که آینده گان برای ما وجود دارند. (یا گذشتگان)


مرسی از نازلی بخاطر آن سوال ناب!

همه فیلسوف ها یک نفر هستند. همه فیلسوف ها یک شخصیت هستند که در موقعیت های مختلف قرار گرفته است.

حرف هر کدام را که می شنوم حس می کنم حرف من را زده اند. چون که اگر خود را در آن موقعیت قرار دهم، می بینم که این حرف خیلی به دل من می نشیند.
و با افراد مختلفی، که گفته های متناقض با هم دارند، احساس همذات پنداری می کنم.
پس همه فیلسوف ها یک نفر هستند. یعنی شخصیت آنها عین هم هستند. کپی هایی از یک آدم که در موقعیت های (تاریخی اجتماعی) مختلف قرار گرفته اند. اووَاه!

موقعیت، یا همان شرایط محیطی، یا context جمله، همان سوالی است که جوابش حرف آنها بوده است.
context = the question
از سخن آن فیلسوف ها، سوالی که جوابش، حرف آنها بوده، پیداست.
به همین دلیل حرف هایی متناقض هستند، که همه درست به نظر می رسند.

منظورم این بود که دنیای ذهنی چنان به دقت از از دنیای بیرون جدا شده است که mental worldخودش جامع و مانع است (a complete closure).
به همین دلیلی، فلسفه جرج برکلی، در دیدگاه خودش، درست به نظر می رسد. اما نتایج عملی اگر از آن بخواهیم بگیریم خراب می شود. چون برای نتایج عملی گفته نشده و نتایج عملی خارج از حوزه آن هستند.
نمیدانم از او خوشم بیاید یا فحش بدهم؟

Monday, February 07, 2005

اختیار وجود دارد، گرچه ممکن است تصور این جمله هم درست باشد:
دنیا نواری است که یک بار پخش می شود و ما الان اینجاش هستیم. (الان اینجاش داره پخش میشه). اسم این نوار تاریخ است.

جیر و اختیار

وقتی اعمال افرادی در گذشته را بررسی می کنیم (مثلا خودمان در یک سال پیش)، آینده آن تصمیم ها را می دانیم. آیا با این حال هنوزهم
برای فردی که در تصمیم آن روز بوده می توان اختیار قائل شد؟
بله!
اینکه زمان در تاریخ می گذرد، دلیل نمی شود که نتیجه بگیریم که همه گذشتگان در جبر بوده اند و اتفاقا فقط ما در اختیار به سر می بریم. (فقط چون که در حال حضور داریم)
پس اگر کسی آخر و عاقبت ما را بداند، دلیل این نمی شود که ما خود را گرفتار جبر بدانیم.
به هر حال موجوداتی آینده ما را خواهند دانست: آن آیندگان.

اطلاع از سرنوشت، به معنای عدم اختیار نیست.

Tuesday, January 25, 2005

در به اصطلاح ع ش ق، تنها از چیزی لذت می بری که یک نمایش درونی (IR) یا internal representation درونی از آن داشته باشی. یعنی در حقیقت فقط از همان IR است که می توان لذت برد. اگر با واقعیت آن روبرو شوی، دیگر آن حس، محو می شود، چون که IR آن محو شده است. تصویر درونی دیگر محو شده، چرا که خود موضوع عینی، اکنون حضور دارد و احتیاجی به IR ندارد. اما آن زیبایی ناپدید می شود. مثال: (مثال نمی زنم)

Tuesday, January 18, 2005

توجیه:
شاید هنر، دارای دو تعریف ظاهرا معکوس است: هنر یعنی عینیت بدون ذهنیت و یا ذهنیت بدون عینیت: (مثلا خدایی که خدا نشد؟).
خلاصه هم عدم توازن و عدم تحقق انطباق عینیت و ذهنیت

تعریف: سیستم توصیفی کاملِ بسته: هر سیستمی که بتواند ادعا کند "دنیا این هست و جز این نیست".
ممکن است آن طور باشد و در عین حال، این، همچنان همه حقیقت نباشد.
به همین دلیل علوم مختلف وحود دارند.
فیزیک می گوید همه چیز ماده یا Ψ و انرژی است.
ویتگنشتاین میگوید موضوع هر فلسفه ای زبان است.
و هیچکدام هم مشکلی در خود نمی بینند.
همه همزمان درست می گویند.
واقعیت وجود ندارد یا دارد
به نظر من مشکلی وجود ندارد.

interface

من در این دنیا فقط می بینم، پس می توانم بگویم در این دنیا چیزی نیست جز من و نورهایی که می آید
بنابراین فلسفه هایی مثل فلسفه برکلی طبیعی و به جا خواهند بود.

Sunday, January 16, 2005

خوب برای همین بهش میگن دیالکتیک.
(بیشتر منظور دیالکتیک سقراطی است)

بیشتر ایده های فلسفی توی هوا و توی حرف ها و گفتگوها و در کل کل کردن فیلسوف ها و درجواب به همدیگه یا توضیح دادن به همدیگه بوجود آمد.
مثلا سقراط-افلاطون (با سوفسطاییان) و نیز شکست تاریخ سازِ فیثاغورت - که ادعای پیامبریش را پس گرفت، و بدین ترتیب بود که، ریاضیات مدرن ناب است، بوجود آمد. همه اینها به صورت گفتگوی دورادور بودند.

ایده آل زبان، منطق است.

زیان می خواهد به ایده آلش - یعنی منطق برسید. ایده آلی که هرگز بطور کامل برای زبان محقق نمی شود. زبانی که علیت در آن (در گرامر آن) بطور کامل وجود داشته باشد.

تنها زبان کاملا منطقی، زبان منطق ریاضی، و نیز زبان های برنامه سازی هستند.

این ها اوریجینال از خودم است. اما حالا انتظار دارم که ناگهان متوجه بشم که قبلا کشف شده است. اما خوب من که نمیتونم منتظر کشف اینا توسط دیگران باشم. یا اینکه برم جواب سوالاتم رو از کتابا یا آدما بپرسم. از خودم می پرسم.

debug کردن، همان شناخت پوزیتیویست یک جهان است: یک جهان نرم افزاری.

برنامه نویسی پر از ایده فلسفی است.

کتابی می نویسم با عنوان: برنامه نویسی برای فلاسفه

(هم وزن Java, for dummies)