Friday, October 29, 2004

اول دفترک

بعضی فکرهایم خام تر از آنند که دروبلاگ اصلیم (بلوگم) بنویسمشان. اینجا جای آنهاست. در ضمن نزدیک ترین کسی که همسبک است و برای من بیش از همه native و کسی که فکرش را همزبان خودم یافتم هگل است. می خواهم ایده ها را در الگوی بیان او بیان کنم. البته این ها طبیعتا برداشت و تصور من از تفکر هگل (و نه لزوما فلسفه او) است و این تطبیق تنها ساخته تصور من باشد. اما با هگل بیش از کانت و سایر فلاسفه همزات پنداری می کنم

Friday, October 22, 2004

سلام.
سلام. من الان سلام کرد ...
(رزونانس)

لمس روح، خود را

اصلا جواب اینه:
حس کردنِ خود.

خودآگاهی؛ اولش نیستش. بعدش حس می شه. اتفاقا اصلا بی واسطه نیست. خیلی هم بیرونیه. همانطورکه جسم دست می زنه و خودشو حس میکنه، روح هم بعد از مدتی زندگی، خودش رو حس می کنه. اما وقتی خودشو حس می کند، از اونور هم خودشو حس می کند که داره خودشو لمس می کنه(هر دو از یک جنسند. هر دو جسم می نمایند). خودش رو در بیرون حس می کنه نه مثل یک نفر دیگه. اما جرقه ای از جنس تغزل می زند. اینطوری حس خندانی پیش می آید که از دیده شدن در آینه هم جالب تره: consciousness
این پدیده شاید علمی نباشد، فقط از جنس همان لبخند است(یک حس درونی). e! آره من هستم. (مثل توی آزمایشگاه که آدم یک چیز تئوری که توی کتابا، ذهنی دیده بود را واقعا می بیند... درست همان حس است)
(کتاب هگل جلد دو جلویم باز است)
من این مساله رو حل کردم؟ نه. همونقدر که هر کس دیگری حل کرده. فکر کنم consciousness برای خود ما هم فقط قراردادیه و این نشاط، تنها حاصل از یک تجربه و آزمایش (حسی) درباره ذهن خودمان است. مفهومی منطقی و استنتاج شده (فلسفی و ذهنی) است که خودمان اختراع می کنیم. که با پیشرفت ذهن حاصل می شود.
به نظرم هگل همه اینارو میدونسته؟ (اما راستش: نمیدونم)

بعدالتحریر:
امشب اولین صفحه از هگل که باز کردم، این مطلب به ذهنم آمد که در ارتباط با سوال آرش افراز در مورد ماهیت خودآگاهی یا consciousness است.
برای نوشتن یک ایده، هیچ زمانی هرگز بهتر از زمان به ذهن رسیدن آن نیست. پس از آن باید مدفون شود. اما بهتر است بین کاغذها مدفون شود تا در میان نورونهای بوگندو
اینجا هم مطالبی در همین راستا نوشته ام: selfish self

امشب کارایی عجیبی دارم. در حالی که مثل سگ خوابم میاد، و میترسم که دو روز آینده نیمه هوشیار لنگ بزنم - فقط بخاطر همین بیدار ماندنم.
یک عنکبوت دیگر در چشمم لانه گزیند فقط بخاطر آنچه که نمیماند ازش، جز همین پاراگراف.
توی اینترنت یک سایتی میگفت میتونی شکسپیر شوی. گول خوردم و حالا خوابم نمی بره

(توضیح: این رادر 1 آبان در دفترم نوشتم، اما 13 آبان تایپ کردم)

ذهنِ ذهن= ذهنی که بیرون از ذهن است و این ذهن آن را حسس می کند.
پدیداری که روی ذهن سوار می شود
ذهن، سخت افزار ذهنِ ذهن است.
ذهن ذهن نرم افزار ذهن و درجه2 است.
ذهنِ ذهن یک plugin جدید است که تازه اومده!

هشیاری در جایی در بیرون خود (ذهن) است
تا وقتی از علایم، مجود خود را متوجه باشی و درک کنی هست. اگر فراموش کنی، محو می شود.
هشیاری فقط در هنگام بخاطر آورده شدنش وجود دارد.
(در یک مدار فیدبک خوابیده)
(این را در 1ول آیان 83 نوشتم در 6 آبان اولین بار نظر جولین جیمز به گوشم خورد. در آن لحظه حسابی داغ کردم)