Tuesday, January 25, 2005

در به اصطلاح ع ش ق، تنها از چیزی لذت می بری که یک نمایش درونی (IR) یا internal representation درونی از آن داشته باشی. یعنی در حقیقت فقط از همان IR است که می توان لذت برد. اگر با واقعیت آن روبرو شوی، دیگر آن حس، محو می شود، چون که IR آن محو شده است. تصویر درونی دیگر محو شده، چرا که خود موضوع عینی، اکنون حضور دارد و احتیاجی به IR ندارد. اما آن زیبایی ناپدید می شود. مثال: (مثال نمی زنم)

Tuesday, January 18, 2005

توجیه:
شاید هنر، دارای دو تعریف ظاهرا معکوس است: هنر یعنی عینیت بدون ذهنیت و یا ذهنیت بدون عینیت: (مثلا خدایی که خدا نشد؟).
خلاصه هم عدم توازن و عدم تحقق انطباق عینیت و ذهنیت

تعریف: سیستم توصیفی کاملِ بسته: هر سیستمی که بتواند ادعا کند "دنیا این هست و جز این نیست".
ممکن است آن طور باشد و در عین حال، این، همچنان همه حقیقت نباشد.
به همین دلیل علوم مختلف وحود دارند.
فیزیک می گوید همه چیز ماده یا Ψ و انرژی است.
ویتگنشتاین میگوید موضوع هر فلسفه ای زبان است.
و هیچکدام هم مشکلی در خود نمی بینند.
همه همزمان درست می گویند.
واقعیت وجود ندارد یا دارد
به نظر من مشکلی وجود ندارد.

interface

من در این دنیا فقط می بینم، پس می توانم بگویم در این دنیا چیزی نیست جز من و نورهایی که می آید
بنابراین فلسفه هایی مثل فلسفه برکلی طبیعی و به جا خواهند بود.

Sunday, January 16, 2005

خوب برای همین بهش میگن دیالکتیک.
(بیشتر منظور دیالکتیک سقراطی است)

بیشتر ایده های فلسفی توی هوا و توی حرف ها و گفتگوها و در کل کل کردن فیلسوف ها و درجواب به همدیگه یا توضیح دادن به همدیگه بوجود آمد.
مثلا سقراط-افلاطون (با سوفسطاییان) و نیز شکست تاریخ سازِ فیثاغورت - که ادعای پیامبریش را پس گرفت، و بدین ترتیب بود که، ریاضیات مدرن ناب است، بوجود آمد. همه اینها به صورت گفتگوی دورادور بودند.

ایده آل زبان، منطق است.

زیان می خواهد به ایده آلش - یعنی منطق برسید. ایده آلی که هرگز بطور کامل برای زبان محقق نمی شود. زبانی که علیت در آن (در گرامر آن) بطور کامل وجود داشته باشد.

تنها زبان کاملا منطقی، زبان منطق ریاضی، و نیز زبان های برنامه سازی هستند.

این ها اوریجینال از خودم است. اما حالا انتظار دارم که ناگهان متوجه بشم که قبلا کشف شده است. اما خوب من که نمیتونم منتظر کشف اینا توسط دیگران باشم. یا اینکه برم جواب سوالاتم رو از کتابا یا آدما بپرسم. از خودم می پرسم.

debug کردن، همان شناخت پوزیتیویست یک جهان است: یک جهان نرم افزاری.

برنامه نویسی پر از ایده فلسفی است.

کتابی می نویسم با عنوان: برنامه نویسی برای فلاسفه

(هم وزن Java, for dummies)

Thursday, January 06, 2005

هنر

هنرمند و دانشمند دشمن یکدیگرند. (بهتره بگویم با هم کل دارند.)
اگر نیوتون زیر درخت نشست و سیبی به او آها داد، حرفه هنرمند از این قرار است:
یک آهنربا زیر خاک کار گذارد، سپس با قیچی ساقه سیب را بچیند. و برای نیوتونش دنیایی با قوانین دلخواه فیلمنامه نویس پدید آورد.
اما مخاطب (نیوتون) باید در اینجا سیب را گاز بزند و خلاصه آن روحیه کشف و شهود بیوتونی اینجا ارزش ندارد.
هنرمندها اصلا برای امثال نیوتون کار نمی کنند. آنها با هم تعاملی ندارند.
البته نیوتون ها هم هنر را نمیشکافند (سراغ هنر نمی روند). چون طبیعت است که برای آنها جالب است نه نقد هنری.
هنر برای عامه است نه برای آنها که می خواهند کشفش کنند. هنر دو استفاده دارد: یا باید توسط هنرمند ساخته شود و یا بدون کشف شدن درک بلاواسطه (و حسی) شود.

هنرمند حتما با اثر هنری رابطه باواسطه برقرار می کند. (مثل رابطه فیزیکدان با جهان)
اما مخاطب، در نقش مخاطب خود، حتما فقط رابطه بلاواسطه با اثر بر قرار می کند.
پس اثر هنری موضوعی است که خود آگاهی نیافته است و نمی تواند بیابد.
پس اثر هنری همیشه برای مخاطب عام (غیر متخصص) هم قابل استفاده هست.
البته منتقدان می خواهند یک شناخت باواسطه پیدا کنند، اما آنها هم خودشان زیادی به اثر نزدیکند. (این ایده نیزدیکی منتقدان به اثر از آقای خیمه دوز است)

همیشه سازنده ها، یک مرحله دیالکتیک جلو تر از مصرف کنندگان هستند.
هرچه سازنده (هنرمند) از آن (اثر) بیشتر فاصله بگیرد، اثر هنری بهتری پدید آمده است.
مرور و باز بینی و بازنویسی موجب فاصله و استقلال اثر می شود. زمان را کوتاه می کند. تاریخ را جلو می اندازد.

تکرار، IQ می آورد (جمله از: خودم)

Monday, January 03, 2005

آره بابا جمله رو درست نگفتم. بهتر بود بجای "وجود ندارد"، بگویم
علیت (بطور پیشینی) وجود نداشته، بلکه ما آنرا اضافه کردیم.

علیت بیش از حد تروتمیز است. از جنس این دنیای لیز و چرک و چرب وچیلی و ... نیست.
زیاد نمی شود با استدلالهای زیبای آهنین به جای مهمی رسید، بلکه باید با کلّه در این گل و شل شیرجه زد
تیتیش فلسفی نباش. باس در لجن ها حسابی غوطه ور شوی و غواصی کنی.

بیاد فیلم هایی که از طریق فاضلاب زندان فرار می کردند (آخ که چه تشبیهی شد)